فاطمه زهرا فاطمه زهرا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

دخترم عشق من

روشنایی زندگی من

عزیز دلم   از روزی که یاد گرفتی راه بری همش در حال راهپیمایی هستی و به هر جا که دسترسی نداشتی سرک میکشی . جدیدا یاد گرفتی از مبلها بالا بری و برقا رو  روشن خاموش کنی . خیلی خطر ناک شدی  . بالا رفتن رو بلدی اما نمیتونی پایین بیای و باید همش مواظبت باشیم که خودت رو نندازی . یاد گرفتی که بگی اب  و هر لحظه اب میخوای خوشبختانه خودت بلدی تنهایی اب بخوری . دوست داری همش بستنی بخوری و یاد گرفتی شیر و ابمیوه رو با نی بخوری . خدایا شکرت که فرزندم توانایی یادگیری داره . خدایا کمکم کن تا چیزای خوب یادش بدم . باز هم شکر
9 خرداد 1390

چه دختری مه پیکری پیرهن زری مثل فرشته

عشق من نمی دونی چقدر خوشحالم دیروز اولین قدماتو برداشتی . دیروز تو اشپز خونه مشغول تدارک ناهار بودم و تو مشغول بازی و بابا هم مثل همه باباهای دیگه مشغول استراحت و تماشای شبکه خبر بود . همینطور که مشغول اشپزی بودم برگشتم که نیگات کنم چیکار میکنی دیدم به به یه پیاز گنده رو دستت گرفتی و داری به سمتم میای دو سه قدم که برداشتی افتادی و بعد خندیدی منم شوکه شده بودم و هم خوشحال بودم به بابایی هم گفتم که بیاد ببیندت اونم خیلی خوشحال شد تا شب چند بار دیگه هم راه رفتی. وقتی که بلند میشدی که راه بری منو بابایی برات میخوندیم:ماشالله  ماشالله   ماشالله به پا هاش  ماشالله به چشماش  .... ماشالله ماشالله بش بگین ماشالله . دخترم اس...
7 خرداد 1390

شازده کوچولو

عسلم دیشب هوا خیلی گرم بود بابایی گفت بریم پارک منم زودی وسایل شام رو اماده کردم ونمازمون و خوندیم و رفتیم پارک . کلی با وسایل بازی کردی  و دلت میخواست سوار ماشینا هم بشی و همش از خوشحالی جیغ میکشیدی اینقدر از بازی کردن لذت میبردی که دلت نمیخواست یه جا اروم بشینی تا یازده شب پارک بودیم بعد اومدیم خونه و تو اینقدر خسته بودی که بر خلاف هرشب زود خوابیدی . صبح به قدری هوا خوب میشه و خنکای بهاری میوزه که ادم دلش نمی خواد از خواب بیدار بشه تو هم که اینقدر اروم و راحت خوابیده بودی که اصلا نفهمیدی من کی رفتم سر کار . بابایی میگه وقتی بیدار میشی همه جا رو دنبالم میگردی الهی مامان فدات بشه .خیلی دوست دارم عزیزم
4 خرداد 1390

مهر مادری

عسلم از روزی که پا به خونه قلبمون گذاشتی تازه فهمیدم که مادرم چقدر سختی کشیده تا ما رو بزرگ کرده اونهم با سختیهای اون موقع و کمبود امکانات و جنگ و... . واقعاصبر و تحمل مادرای اون موقع خیلی بیشتر از ما بوده  و ما الان با این همه امکانات و رفاهی که وجود داره دایما از سختی نگهداری بچه می نالیم .من سعی میکنم مثل مادرم  صبور  باشم و در برابر بیقراریات فقط عشق و محبت رو بهت هدیه بدم . درست همون کاری که مادرم برای ما انجام داد . میخوام جوری تربیتت کنم که   لوس و نازک نارنجی نباشی و مقاوم و استوار باشی . منظورم پدر و  مادر سالاری نیست ولی فرزند سالاری هم نباشه  . خدا کنه بتونم درست تربیتت کنم . خدایا کمکم کن ت...
3 خرداد 1390

همه امیدم

نفسم دیروز وقتی از مهد اوردمت یه کم خوابیدی وزودی بیدار شدی تازه یاد گرفتی بگی اب وقتی بهت میگم بگو اب چشماتو میبندی و سر تو تکون میدی و محکم میگی اب البته بعضی وقتا قاطی پاتی میشه و میگی با و بقیه حرفای دیگتو فقط خودت میفهمی تازه کلی هم برامون تعریف میکنی و موقع سخنرانی دستتم تکون میدی فقط یه مترجم کم داری . دیروز مادرجون اومده بودن خونمون و تو کلی ذوق کردی برات یه متکا درست کردن چون متکاهای قبلیت برات کوچک شده . خلاصه تا ساعت یک شب تو فسقلی بیدار بودی و نخوابیدی اخر هم متکا تو تو بغلت گرفتی و خوابیدی . الهی مامان فدات بشه نفسم
2 خرداد 1390

مادر

مادرم خاک پایت توتیای دو چشم من کاش بودی... یاد می اورم دستانت را که روزی مرهم درد هایم  غروب غمهایم و شادی لحظه هایم بود اینک به یاد نگاهت اه میکشم و ان را در قفس دل حبس میکنم تا به سویت ایم و در پایت فرو ریزم
1 خرداد 1390